فلسفه کتابداری و اطلاع‌رسانی

ویراستار بهمن ۸, ۱۳۹۳ 0 دیدگاه

فلسفه کتابداری و اطلاع‌رسانی، دستگاهی از مفاهیم و نظریه‌هاست که زیربنای اندیشه‌ها و فعالیت‌های کتابداری و اطلاع‌رسانی، و راهنمای کارِ [۱] این رشته است؛ بنابراین پرداختن به فلسفه این رشته مستلزم طرح پژوهش‌ها، نظریه‌ها، و روش‌شناسی‌هایی است که عملا براین رشته و حرفه تأثیرگذار بوده و هستند. پاسخ به دومین پرسش وابسته به پاسخ نخست است و آن اینکه مفاهیم فلسفی و نظریه‌پردازی‌ها در این رشته هنوز فاقد انسجام لازم است. به عبارتی، کار انجام شده بر روی مبانی نظری رشته به لحاظ کمی و کیفی در حدی نبوده که فلسفه کتابداری و اطلاع‌رسانی بتواند به‌صورت شاخه‌ای مستقل و منسجم مثل فلسفه علم، فلسفه تاریخ، فلسفه روان‌شناسی، و فلسفه دین اظهار وجود کند: تا به حال درسنامه‌هایی باعنوان “فلسفه کتابداری و اطلاع‌رسانی” تدوین نشده است که حاصل و نشانه پژوهش‌های مقطعی و تداومی در این زمینه باشد. حتی در «دایره‌المعارف کتابداری و اطلاع‌رسانی»، سخن در مورد فلسفه رشته ذیل مدخل فلسفه علم (با تیتر فرعی کاربرد فلسفه علم در کتابداری و اطلاع‌رسانی) آمده است. ده‌ها نقل قول نیز از صاحب‌نظرانی چون پی‌یرس باتلر، بیرگر یورلند [۲]، ویلیام ای. مک گرات، کی.ای. پتیگرو [۳]، کریشان کومار، رونالد آر. پاوئل [۴]، چارلز اچ. بوشا، استفان پی. هارتر، لوئل مارتین [۵]، ویلفرد لنکستر، جس. اچ. شرا، توماس دبلیو. شونیسی [۶]، گای گاریسون، جفری ان. گاتن، و اریک تراهان مؤید ضعف نظریه‌ها به‌ویژه پژوهش‌های بنیادی در این رشته است. علاوه بر این، مباحثات و بلکه مناقشات بسیاری صرف پرسش‌هایی از این قبیل شده است که آیا کتابداری و اطلاع‌رسانی دو حوزه مجزا و مستقل است یا یکی زیرشاخه دیگری است؟ آیا اطلاع‌رسانی از ترکیب کتابداری و علم رایانه زاده شده یا علم کتابداری و علم اطلاع‌رسانی هر دو زیرشاخه‌هایی از مدیریت اطلاعات هستند؟ البته در طول چند دهه، لحن مدافعان و مخالفان جدایی کتابداری و اطلاع‌رسانی تغییر کرده و جدل‌های خصومت‌آمیز نخستین، به گفت‌وگوهای سازنده‌ای متمایل شده است، اما هیچ یک از این دیدگاه‌ها به‌صورت پارادایم مشخصی تبیین و تثبیت نشده و غالبآ به شرح اشتراکات و افتراقات این دو حوزه اکتفا شده است. مثلا تامس وال، ضمن برشمردن اشتراکات کتابداری و اطلاع‌رسانی، بدون اشاره به رابطه این دو حوزه تفاوت‌های مهم آنها را این‌گونه برمی‌شمارد:

۱) به لحاظ نظری، کتابداری قائل به رسالتی اجتماعی است، در حالی که اطلاع‌رسانی تأکید بر ماهیت اطلاعات دارد و به جنبه‌های فنی و فناورانه بهره‌گیری از اطلاعات می‌پردازد؛
۲) به لحاظ عملی، هدف کتابداری خدمت به کاربران است، و هدف اطلاع‌رسانی افزایش بهره‌وری و کارآیی است؛
۳) انگیزه کتابداران اعتقاد به اصول آرمانی حرفه و ایجاد امکان دسترسی آزاد و برابر به پیشینه‌های مدون دانش است، و انگیزه‌اطلاع‌رسانان برآوردن هدف‌های سازمان‌ها و غالبآ سوددهی به سازمان مادر است؛
۴) دامنه کار کتابداری محدود به نهاد کتابخانه است، حتی اگر این کتابخانه مجهز به امکانات الکترونیکی و دیجیتالی شده باشد، ولی دامنه کار اطلاع‌رسانی حوزه وسیع‌تری را دربرمی‌گیرد که فراتر از نهاد کتابخانه و مرکز اطلاع‌رسانی است.
برای پی بردن به سبب‌های شکل نگرفتن پارادایم واحد در رشته، لازم است از این رشته و پیدایش و تحول تاریخی آن ــ چه در دورانی که “کتابداری” بود و چه آنگاه که “علم کتابداری” و “علم اطلاع‌رسانی” و “علم کتابداری و اطلاع‌رسانی” شد ــ آگاهی داشته باشیم. ما باید بدانیم در این دوره‌ها، هریک از رشته‌ها از چه نظریه‌ها و دیدگاه‌هایی بهره برده و در هر دوره، مبانی فلسفی رشته و حرفه کدام‌ها بوده‌اند. این دوره‌ها را می‌توان به‌صورت زیر تنظیم کرد:
۱) دوره رواج اصول آرمانی حرفه؛
۲) دوره تکوین فنون بازیابی اطلاعات و نخستین نظریه‌ها؛
۳) دوره پژوهش‌های علمی با رویکردهای پوزیتیویستی و نظام‌مدار؛
۴) دوره پژوهش‌های علمی با رویکردهای شناختی و کاربرمدار؛
۵) دوره رویکردهای متأثر از جریان‌های عصر پست مدرن.

دوره رواج اصول آرمانی حرفه

از زمان تأسیس نخستین مدرسه کتابداری در اواخر قرن ۱۹ و بنیان‌گذاری پایه‌های کتابداری نوین و حتی پیش از آن، روح عمل‌گرایی [۷] بر حرفه و رشته حاکمیت داشت و آنچه تا مدت‌ها راهنمای کار کتابداران در انجام فعالیت‌هایشان بود، مجموعه‌ای از اصول عقاید بود نه فلسفه؛ و پیش فرض‌های پنهان این اصول عقاید نیز ایمان به ارزش‌های ذاتی کتابخانه، خواندن، اهمیت، و نقش حفظ آثار مکتوب و اعتلای فرهنگ بود نه نظریه‌ها، چرا که مفاهیم و اندیشه‌ها، نظریه‌ها را می‌سازند نه اندرزها و ایده‌آل‌ها [۸]، و شاید هم یکی از دلایل افراط کتابداران در عمل‌گرایی و اینکه نظریه‌ها را در بهبود کار کتابداری بی‌تأثیر یا کم تأثیر می‌دانستند، همین ایده‌آلی و کلی بودن اصول آرمانی و ارزش‌های حرفه بود. چنانکه پنج قانون مهم رانگاناتان، علی‌رغم ارزش و اعتبار و ماندگاری‌اش در تاریخ کتابداری، حتی به قول خود رانگاناتان قوانین اخلاقی و آرمانی بود نه قوانین علمی و همان‌طور که برپایه شواهد تاریخی، اشاعه بایدها و نبایدهای اخلاقی و دینی بدون فراهم آوردن زیربناهای شناختی و معرفتی اجتماعی، فاقد کارآیی و اثربخشی مورد انتظار است و موجب شکاف بین آرمان‌ها و واقعیت‌ها و در نتیجه اشاعه ریاکاری می‌شود، آرمان‌گرایی‌های بشردوستانه صاحبان حرفه نیز به دلیل اینکه عاری از راهکارهایی برای تعمیق شناخت و بینش کتابداران در رویارویی با پیچیدگی‌های روزافزون زمانه بود، عملا نتوانست نقشی فراتر از اصول اخلاقی فردی ایفا کند و حتی در بسیاری از موارد تعارض‌ها و تضادها تشدید شد: از یک‌سو آزاداندیشی، دفاع از آزادی اندیشه و بیان، اشاعه فرهنگ متعالی، و آموزش عمومی هدف‌های آرمانی حرفه تلقی و تلقین می‌شد، و از سوی دیگر هدف نهادی بسیاری از کتابخانه‌ها، به‌ویژه کتابخانه‌های تخصصی، تحقق هدف‌های سازمان مادر (که چه بسا جنگ‌طلبانه و فاشیستی بود) قلمداد می‌شد. این وضع عملا” مفاهیم ارزشی را از معنا تهی می‌ساخت در واقع کتابداران نیازمند اصول راهنمایی بودند که در آن رابطه مبانی اخلاقی حرفه با ملزومات پارادایم حاکم بر جوامع، یعنی پیشرفت و مدرنیته، به شیوه‌ای علمی تبیین شده باشد و این خود مستلزم انجام پژوهش‌های اجتماعی وسیعی بود که از دهه ۳۰ به بعد گسترش یافت و دوره متفاوتی را در تاریخ فلسفه کتابداری و اطلاع‌رسانی رقم زد.

دوره تکوین فنون بازیابی اطلاعات و نخستین نظریه‌ها

در دهه‌های اول و دوم قرن بیستم، دانشمندان برای یافتن اطلاعات با مشکلاتی روبه‌رو بودند و شیوه‌های سنتی تحلیل موضوعی کتابخانه‌ها قادر به رفع این مشکلات نبود. در عین حال تعامل رشته‌های دانش و حجم اطلاعات تخصصی مدام افزایش می‌یافت و روابط آنها پیچیده‌تر می‌شد. البته متغیرهای تأثیرگذار منحصر به یک یا چند عامل نیست، اما مشکلات بازیابی اطلاعات با خلأهای فلسفی کتابداران که ضربان تند نبض زمانه را چنانکه باید لمس نمی‌کردند، بی‌ارتباط نبود. چون اگر کتابداری حقیقتآ متکی بر اصول نظری محکم‌تری بود و تعریف منطبق با واقعیتی از کارکردهای موردانتظارش در عصر تعامل علوم و تکنولوژی می‌داشت، ابتکار عمل متخصصان موضوعی در کتابخانه‌های تخصصی، حرفه کتابداری را با چالش‌های مناقشه‌آمیز روبه‌رو نمی‌کرد و مهم‌تر از آن تعارض‌های عالمان اطلاعات [۹] و کتابداران بیشتر جنبه فلسفی و نظری می‌یافت که معمولا سازنده‌تر از مناقشات گروهی و حرفه‌ای است. هرچند تعارض‌ها دربردارنده حرکت‌های مثبت نیز بود: در سال ۱۹۲۳ نقد چارلز ای. ویلیامسن [۱۰] درباره آموزش کتابداری در ایالات متحده امریکا نقطه عطفی در تحول رشته و حرفه بود و آثار آن از مرزهای این کشور فراتر رفت. وی که در بررسی‌اش تکیه کتابداران بر روش آزمون و خطا را به باد انتقاد گرفته بود، ضرورت تغییرات بنیادی در آموزش دانشگاهی و انجام پژوهش‌های کمی را برای مقابله با ضعف دانش علمی رشته گوشزد کرد. یک‌سال بعد یعنی در ۱۹۲۴، انجمن کتابخانه‌های تخصصی و دفاتر اطلاع‌رسانی انگلیس (اسلیب) در انگلیس تأسیس شد که مروج تبادل اندیشه‌ها و نشر آثار ارزشمند برای ترویج پژوهش در کتابداری بود. در دهه ۱۹۳۰«طرح رده‌بندی تحلیلی ـ ترکیبی و فلسفی کولون» (۱۹۳۴) و«درآمدی بر رده‌بندی کتابخانه» اثر رانگاناتان (۱۹۳۷) تحولی عظیم در مبانی کتابداری و اطلاع‌رسانی ایجاد کرد و موجب شد دیدگاه‌های غربی از عمق و غنای بینش عقل‌گرا و قیاسی وی فراوان بهره ببرند. پژوهش‌های داگلاس وی پلز [۱۱] و لوییس آر. ویلسن [۱۲] در اواخر دهه ۱۹۳۰ درباره کتابخانه‌های نیویورک و دانشگاه جورجیا نیز از آن جهت اهمیت داشتند که بحث‌های نظری علوم رفتاری را در پژوهش‌های کتابداری و اطلاع‌رسانی باب کردند. هرچند معروف‌ترین و مطرح‌ترین دستاورد که از آن به‌عنوان مدل و نظریه اطلاع‌رسانی یاد می‌شود، «سندپردازی» اثر بردفورد است که در آن قانون پراکندگی عرضه شده است. دیگر «نظریه ریاضی ارتباط» [۱۳] اثر کلود شانون و وارن ویور است که در ۱۹۴۹ منتشر شد و مبتنی بر نظریه ریاضی اطلاعات است. بنابراین در این دوره صرف‌نظر از عدم تعین‌هایی که همچنان بر رشته حاکم بود، جریانی در کتابداری و اطلاع‌رسانی به‌وجود آمد که اولا تأکیدش بیشتر بر فرایند اطلاعات بود تا فرآورده‌های اطلاعاتی و ثانیآ برای بهبود فنون ذخیره و بازیابی اطلاعات، بیش از پیش به مبانی نظری علوم دیگر تکیه کرد و همین چشم‌اندازهای جدیدی را در برابر رشته و حرفه گسترد.

دوره پژوهش‌های پوزیتیویستی با رویکرد نظام‌مدار

پیش‌بینی پی‌یرس باتلر در ۱۹۳۳ که پیش شرط عملی شدن رشته کتابداری را به‌کارگیری روش‌شناسی علوم سخت دانسته بود و اعلام صریح وی در ۱۹۵۰ مبنی بر اینکه کتابداری “علم” شده است، همراه با اظهارات پژوهشگرانی چون لئون کارنوفسکی (۱۹۵۷)، هربرت گلدهور [۱۴] (۱۹۶۹)، تی. گالوین [۱۵] (۱۹۷۰)، و دیگران در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ همگی حاکی از آن است که نوعی نگرش پوزیتیویستی و به قول مایکل هریس نوعی سلطه روشنفکرانه بر کتابداری آن زمان حاکم شده بود و مروّجان آن، بیش از آنکه علمی [۱۶] فکر کنند، علم‌گرایانه [۱۷] می‌اندیشیدند.
البته موضوع اصلی این پژوهش‌های پوزیتیویستی بازیابی اطلاعات بود که نخستین بار اصطلاح آن در ۱۹۵۱ توسط کالوین مورز [۱۸] ابداع شد و بر ساخت سیستم‌ها متمرکز بود؛
هرچند پیشگامان دیگری چون مورتیمر تاب، جیمز پری، آلن کنت، و پیتر لون [۱۹] در این رویکرد نظام‌مدار، که در طول چند دهه تنها رویکرد در بازیابی اطلاعات بود و هنوز هم در بخشی از این قبیل پژوهش‌ها به‌کار می‌رود، نقش داشتند. در کنار انواع پژوهش‌های پیمایشی و تاریخی و رده‌بندی، پژوهش‌های تجربی و کمّی فراوانی در زمینه بازیابی اطلاعات در نظام‌های اطلاع‌رسانی انجام شد که الگوریتم‌های آن مبتنی بر الگوی سنتی بازیابی، یعنی انطباق اطلاعات ذخیره شده و نیاز کاربران ــ به‌وسیله زبان سیستم ــ بود. یکی از تأثیرگذارترین پژوهش‌ها در این زمینه، آزمون‌های معروف سیریل کلوردون [۲۰] بود که در ۱۹۵۸ در طرحی تجربی موسوم به “کلوردون ۱” با استفاده از ۱۸۰۰۰ مدرک و ۱۲۰۰ موضوع جست‌وجو، نظام نمایه‌سازی پس‌همارا را با زبان‌های نمایه‌سازی سنتی مقایسه کرد و نتایج به‌دست آمده را مبنای تنظیم فرضیه‌های دومین پژوهش خود موسوم به “کلوردون ۲” قرار دارد. نتایج این پژوهش‌ها مؤید این فرضیه بود که زبان‌های نمایه‌سازی، ترکیبی از انواع تمهیدات برای افزایش ضریب بازیافت و دقت هستند و کارآیی بازیابی را باید برمبنای معیارهای جامعیت و مانعیت سنجید. این پژوهش، نه تنها الگویی برای بسیاری از پژوهش‌های ارزشیابی و عملیاتی و تجربی شد، بلکه نتایج آن مبنای مفاهیم بنیادی اطلاع‌رسانی شد که بعدها در متون درسی این رشته اشاعه یافت. در واقع این پژوهش و پژوهش‌های مهم دیگر، نگاه به ماهیت مسائل و عناصر رشته را تغییر دادند، به این معنا که اولا رویکرد تجربی را جایگزین روش متافیزیکی و فلسفی و قیاسی پیشین کردند که در ارزیابی رده‌بندی‌ها و نظام‌های نمایه‌سازی به‌کار می‌رفت، و ثانیآ این ذهنیت پوزیتیویستی را که پژوهش بازیابی اطلاعات می‌تواند و باید روش‌های علوم سخت را به‌کار بندد تقویت کردند. علی‌رغم گذشت بیش از سه دهه، هنوز هم آثار این نگرش را، که قائل به اصالت روش‌شناسی کمیت‌گرا و تقلیل‌گراست و بازیابی اطلاعات را فرایندی عینی و خنثی و نظام‌مدار تلقی می‌کند، در ادبیات رشته می‌توان مشاهده کرد.

دوره پژوهش‌های شناختی با رویکرد کاربرمدار

در ترسیم و تجسم هر فرایند بازیابی اطلاعات، خواه از مبانی فلسفی عقل‌گرا و نگرش قیاسی متأثر باشیم و خواه معتقد به دیدگاه تجربه باور و علاقه‌مند به روش‌های مبتنی بر مشاهده و استقرا، نمی‌توان وجود و نقش کاربر را نادیده گرفت، زیرا او گیرنده و مصرف‌کننده اطلاعات و در عین حال تولیدکننده بالفعل یا بالقوه دانش است. کاربر انسانی است که رفتار و ذهن و روان و چگونگی تعاملش با جهان(ها)ی ذهنی و عینی و واقعیت (ها)، از روزگار باستان موضوع بحث فراوان بوده است. پس از استقلال روان‌شناسی در قرن ۱۹ و شکل‌گیری نظریه رفتارگرایی علمی در اوایل قرن ۲۰ که قائل به تبیین و پیش‌بینی کارکرد رفتار انسان با روش‌شناسی تجربه باورانه و پوزیتیویستی بود، این بحث و نقدها، به‌ویژه در ایالات متحده امریکا دامنه و عمق بیشتری یافت و حاصل آن پژوهش‌های بین رشته‌ای در زمینه فرایند شناخت و ذهن انسان بود. این پژوهش‌ها از نظریه‌های جدید روان‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه، علم رایانه، هوش مصنوعی، علم اعصاب (نوروساینس)، و مردم‌شناسی بهره گرفتند. بدین‌ترتیب، حوزه‌ای چندرشته‌ای [۲۱] با نام علم شناخت [۲۲] در دهه ۱۹۷۰ فراهم آمد. آغازگران این پژوهش‌ها جروم برونر [۲۳] روان‌شناس؛ و نوام چامسکی [۲۴] زبان‌شناس بودند که نظریه‌هایشان موجب تحول بنیادی در روان‌شناسی و زبان‌شناسی و گسست تدریجی این دو علم از بندهای پوزیتیویستی و رفتارگرای دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شد، اما افراد و عوامل بسیاری دست به‌دست هم دادند تا “انقلابی شناختی” در جهان اندیشه به وقوع پیوندد و بسیاری از جریان‌های فکری را که تنها به حوزه‌های علم محدود نمی‌شد، تحت‌تأثیر قرار دهد.
برپایه دیدگاهِ شناختی که نام دیگر آن دیدگاه (یا علم) روان‌شناسی پردازش اطلاعات است و هدف اصلی‌اش توصیف نحوه فعالیت ذهن هوشمند در انسان و ماشین است، می‌توان به فکر انسان به منزله یک رایانه (با کارکرد مهار اطلاعات) نگریست و زبان‌شناسی را روان‌شناسیِ کارکردهای فطری و فیزیولوژیکی مغز در تولید زبان (با مشخصات ساختارگرایانه) دانست و در نتیجه، کارکرد مغز را با ساختن مدلی شبیه‌سازی کرد و به یاری این مدل نه تنها اطلاعات، بلکه راهکارهای جست‌وجو و پردازش و مهار آن را باز نمود. البته علمِ شناختی، حوزه‌ای چند رشته‌ای است و در پاسخ به مسئله مهمش، یعنی عملکرد نظام‌شناختی، نگرش‌ها و روش‌شناسی‌های کاملا متفاوت و متنوعی را به‌کار گرفته است. مثلا نگرش و شیوه کار روان‌شناسان زبان [۲۵] که بیشتر به شناخت فعالیت‌های پردازشی ذهن (که زیربنای زبان است) می‌پردازند، با نگرش و شیوه کار زبان‌شناسان که به‌جای تکیه بر فرایند درونی، بر فرآورده‌های این فرایند یعنی نحو زبانی تأکید می‌ورزند و درصدد مشخص کردن ساختار انتزاعی زبان هستند، متفاوت است. چنانکه هدف عالمان علم رایانه یعنی تجزیه بروندادهای زبان و تولید بازنموده‌های نحوی و معنایی برای برنامه‌های هوشمند با هدف و دیدگاه فلاسفه که موضوع‌های مورد علاقه‌شان فرایندهای شناختی حل مسئله، معما، بازی، کشف، و استدلال منطقی است تفاوت دارد. اما صرف‌نظر از تفاوت حوزه‌های متشکله علمِ شناختی،این علم و پژوهش‌های آن بر کتابداری و اطلاع‌رسانی بسیار تأثیرگذار بوده است و با اینکه تأثیرها در دهه‌های مختلف ابعاد و سطوح متفاوتی داشته، می‌توان پنج ویژگی درباره آن برشمرد:
۱. رویکرد کاربرمدار در سطوح ساده مبتنی بر بررسی رفتار اطلاع‌یابی کاربران، شیوه تدوین و تنظیم پرسش‌های مرجع آنان، و چگونگی پاسخ‌یابی برای این پرسش‌هاست. در سطوح پیچیده‌تر بر بررسی شیوه تعامل کاربران با افراد یا منابع بالقوه، و در پیشرفته‌ترین سطح، بر مطالعه چگونگی تفکر افراد، و تقلید از قواعد فکری حاکم بر ذهن انسان است؛
۲. تا پیش از اشاعه نظریه‌های شناختی و در طول چند دهه، تنها رویکرد حاکم بر کتابداری و اطلاع‌رسانی، رویکردی نظام‌مدار بوده و به‌تدریج تحت تأثیر پژوهش‌های شناختی، فضای بیشتری برای رویکرد کاربرمدار باز شده و می‌شود؛
۳. تعریف رویکرد نظام‌مدار از کاربر، تعریف محدودکننده‌ای است به این معنا که در این رویکرد کاربران بالقوه و بالفعل کتابخانه‌ها و مراکز اطلاع‌رسانی در رابطه سیستمی و نهادی با این سازمان‌ها تعریف می‌شوند، در حالی که در رویکرد کاربرمدار، کاربر انسانی است پویا، آگاه، و متعامل که با توجه به گسترش روزافزون وانموده‌ها [۲۶] در عصر الکترونیک، می‌تواند محدود به نظام و نهاد خاصی نباشد؛
۴. الگوی سنتی و نظام‌مدار بازیابی اطلاعات، الگویی کلاسیک و مبتنی بر انطباق است که متشکل از چهار واحد مدرک، پرسش، ربط یا ارتباط مدرک و پرسش، و فرایند بازیابی در نظام اطلاع‌رسانی است و در این الگو ربط که مهم‌ترین پارامتر در بازیابی است، تابع نحوه تنظیم مصاحبه مرجع است. چنانچه مصاحبه نارسا و غلط انجام شود، حاصل کار ارزشی نخواهد داشت و از طرفی اندازه‌گیری دقیق آن تقریبآ غیرممکن است، در حالی که در الگوی بازیابی کاربرمدار، اصل تعامل جایگزین انطباق (اطلاعات ذخیره شده و نیاز کاربران به‌وسیله زبان نظام) می‌شود و کار نظام‌های اطلاع‌رسانی، ایجاد مناسب‌ترین مکانیزم برای برقراری این تعامل با مطلوب‌ترین کیفیت است.
۵. بیشتر پژوهش‌ها در رویکرد نظام‌مدار از نوع کمی و پوزیتیویستی است که متمایل به عینیت‌گرایی و شیء واره‌سازی آزمودنی‌ها و اطلاعات است، در حالی که بیشتر پژوهش‌های کاربرمدار غیرپوزیتیویستی و کیفی و ذهنی (سوبژکتیو) و شناختی است.

رویکردهای متأثر از جریان‌های عصر پُست مدرن

برشمردن رویدادهای تعیین‌کننده‌ای چون نظریه‌های علمی و فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی که از دهه ۱۹۷۰ به بعد بسیاری از حوزه‌های دانش از جمله کتابداری و اطلاع‌رسانی را تحت‌تأثیر قرار داده‌اند، فراتر از گنجایش این مقال است و مشکل‌تر از آن، تعیین روابط همبستگی این رویدادها و پژوهش‌های مهم نظری رشته است. اما آنچه سه دهه پایانی قرن بیستم یا دهه‌های معروف به عصر پست مدرن را شاخص می‌سازد، این است که در این دوران علی‌رغم تعدد شگفت‌انگیز مکتب‌ها و ایسم‌ها، نظریه‌ها و فلسفه‌ها روایت‌های
جامعه‌شناختی تازه‌ای درباره مباحث مختلف به‌دست داده‌اند؛ از جمله نظریه‌های شالوده‌شکنانه‌ای که مبانی آن در دهه‌های پیشین شکل گرفت و در این عصر سامان یافت، تاریخ‌گرایی نو [۲۷] (روایت انگلیسی آن) و ماتریالیسم فرهنگی [۲۸] بود که بنیادهای فلسفی پیشین درباره زمان و عینیت‌گرایی را مورد تردید قرار داد و به فرایند فرهنگ شاخصیت بخشید.
در حوزه تاریخ علم، توماس کوهن در نخستین ویرایش کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» خود نگاه متداول خطی و انباشتی [۲۹] به تاریخ علم را زیر سؤال برد. وی نه تنها با نگاه نسبیت‌گرا بنیاد نگرش پوزیتیویستی (قائل بودن به واقعیت جهانِ از پیش موجود و محسوس و کشف این واقعیات توسط علم) را سست کرد، بلکه با تبیین عوامل اجتماعی ـ تاریخیِ تأثیرگذار بر اندیشه‌های علمی، ابعاد جامعه‌شناختی پارادایم‌های حاکم بر علم را نشان داد. در فلسفه و ادبیات، ریموند ویلیامز، میشل فوکو، میخاییل باختین [۳۰]، و دیگران با ارائه روایت‌های جدیدی از فرهنگ، تاریخ، متن، گفتمان، اپیستمه، دانش، و قدرت، تلویحآ مفاهیم علم‌گرایانه‌ای چون جبر تاریخ را که ماتریالیست‌ها در نیمه نخست قرن ۲۰ به آن قائل بودند و متضمن موضع‌گیری علیه ذهنیت و عاملیت انسان فرهنگی بود، به نقد کشیدند. این گفتمان‌ها و ده‌ها و صدها رخداد علمی، هنری، سیاسی، و اقتصادی به‌ویژه فناوری‌های اطلاعاتی پس از پیدایش اینترنت که روزبه‌روز وانموده‌ها را بیشتر جایگزین بازنمودها ساختند، انسان عصر پُست مدرن را با چالش‌هایی روبه‌رو کرد که رویکردی سیال برای این جهان پرآشوب می‌طلبد. انسان این عصر دیگر نه آن انسان تک ساحتی اعصار پیشین، بلکه انسانی چند بُعدی و فرهنگی است که با انواع رسانه‌های اطلاعاتی و ارتباطی در تماس است و استفاده از این رسانه‌ها نه تنها فاصله‌های مکانی را از بین برده و درک آدمیان را از زمان شخصی و زمان عمومی دگرگون کرده است، بلکه زمینه‌هایی فراهم آورده که همبستگی قدرت و دانش در تمام سطوح زندگی فردی و اجتماعی به منتها درجه برسد. در چنین جهان و عصری که با پدیده پساپست مدرنیسم در هزاره نو روبه‌روست، عجیب نیست که در فلسفه‌ها و دیدگاه‌ها ردپاهایی از ذهنیت، تعامل، کثرت‌گرایی، سیّالّیت، نسبی‌گرایی، و به‌ویژه سیاست و فرهنگ به چشم می‌خورد و ما با نوعی هم‌سویی در جریان‌های مطرحی همچون پساپوزیتیویسم، پست مدرنیسم، پدیدارشناسی [۳۱]، هرمنوتیک [۳۲]، رئالیسم انتقادی [۳۳]، جامعه‌شناسی علم [۳۴]، و معرفت‌شناسی اجتماعی [۳۵] روبه‌رو هستیم که جا دارد شواهدی از آن ذکر شود.می‌دانیم که پوزیتیویسم علم را مانند فرایند کشف که مدام در حال افزایندگی و انباشت است، می‌داند و بر عینیت و بی‌طرفی تلاش‌های علمی تأکید می‌ورزد، در حالی که پست مدرنیسم این دیدگاه را منتفی دانسته و قائل به آن است که علم و تولید دانش، فرایند ساختن است و این ساختن وجهی فرهنگی و اجتماعی دارد. اجتماعی بودن ساختار دانش علمی و اینکه علایق و مصالح حرفه‌ای و عوامل اجتماعی و اقتصادی و مالی در ایجاد یا پذیرش و رد آنچه دانش می‌نامیم تأثیر دارد، به شیواترین وجه در کتاب «ساختار انقلاب علمی» نشان داده شده است. بنابراین وجهی از پساپوزیتیویسم و جامعه‌شناسی علم که کوهن آغازگر آن بود، اساسآ با پست مدرنیسم همسو است و این همسویی با سنت هرمنوتیک و پدیدارشناسی (که پیش از پست مدرنیسم بر مبانی نظری علوم اجتماعی تأثیر گذاشته بود) به مراتب بیشتر است چرا که هرمنوتیک علم را کاری فرهنگی و تعصبات و پیشداوری‌ها را هنگام تأویل متن جزء جدایی‌ناپذیر داوری می‌داند. کانون توجه پدیدارشناسی،_برخلاف طبیعت‌گرایی و رفتارگرایی و پوزیتیویسم، جهان زنده فرهنگی و تاریخی انسان است نه دنیای بیولوژیکی او. رئالیسم انتقادی نیز ضمن هم صدایی با هرمنوتیک در امکان‌پذیر دانستن پژوهش در علوم‌انسانی و اجتماعی، این معنا را که نظریه‌پردازی در جامعه رخ می‌دهد و بُعد اجتماعی دارد، قبول دارد و می‌پذیرد که چون منشأ نظریه و دانش، زبان و اجتماع است، دانش انسان دستخوش خطاست و عوامل تعیین‌کننده این خطاها اجتماعی‌اند. از طرفی جامعه‌شناسی علم که تأثیر جامعه بر دانش را بررسی می‌کند با معرفت‌شناسی اجتماعی که هدفش مطالعه تأثیر دانش بر جامعه است، همسویی دارد، زیرا هر دو قائل به توجه به بافت [۳۶] و مطالعه موضوع در زمینه و شرایط تاریخی و اجتماعی هستند.
این تأثیر و تأثرات دیدگاه‌ها و نظریه‌های علمی با یکدیگر و با جهان که وجه غالب آن اجتماعی شدن، سیاسی شدن، و فرهنگی شدن علم بود، بر نظریه‌های طرح شده در کتابداری و اطلاع‌رسانی اثر گذاشت. به این ترتیب ابعاد تازه‌ای از نظریه اطلاعات، مورد تفسیر و بازشناسی قرار گرفت و وفور نقد و نظرها درباره وجوه ریاضی، سایبرنتیکی، و معناشناختی زمینه را برای تولد حوزه‌ای تخصصی موسوم به اطلاع‌شناسی که در واقع نوعی هستی‌شناسی کتابداری و اطلاع‌رسانی است، فراهم آورد. رخدادهای مهمی چون نوآوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی که به رواج و اشاعه اینترنت و وب جهان‌گستر انجامید، جهان مجازی وانموده‌ها را به اسطوره عصر جدید بدل ساخت، و جوامع گرفتار در تنگناهای مدرنیته و پست مدرنیته، دستیابی به ملزومات جامعه اطلاعاتی را چالشی سازنده برای رویارویی با جهانی‌سازی و جهانی شدن یافتند. علاوه بر آن، مفاهیم و فرایندهایی چون سواد اطلاعاتی، نظریه‌های ارتباطی مرجع، مدیریت اطلاعات، مدیریت دانش، کتابسنجی، اقتصاد سیاسی اطلاعات، اکولوژی اطلاعات، فناوری اطلاعات، امنیت اطلاعات و انفورماتیک، همچنین مقوله‌ها و اصطلاحاتی چون کتابخانه مجازی، کتابخانه دیجیتالی، کتابخانه الکترونیکی، فراواژگان‌ها، فرامتن‌ها، فرانظریه‌ها، انتولوژی و اصطلاحنامه، انتولوژی و هوش مصنوعی، و مهندسی دانش در ادبیات رشته جاری شد و انواع دیدگاه‌ها و مدل‌ها و الگوهای خرد و کلان درباره مفاهیم و کارکردهای رشته به‌وجود آمد که تعداد و تنوعشان بسیار است و تنها معدودی از آنها درباره کلیت رشته است. در اینجا به اختصار به مهم‌ترین آنها یعنی نظریه‌های کتابداری آموزشی، کتابداری ارتباطی، معرفت‌شناسی اجتماعی، پدیدارشناسی هرمنوتیک و تحلیل حوزه می‌پردازیم:

الف. نظریه کتابداری آموزشی [۳۷] را نخستین بار جان ام. کرایست در ۱۹۷۲ تدوین کرد و در آن ضمن مقایسه دو فرایند ارتباط و آموزش، چنین نتیجه‌گیری کرد که مبنای کتابخانه‌های آموزشگاهی و دانشگاهی و (تا حدی) عمومی، آموزش؛ و مبنای کتابخانه‌های تخصصی، ارتباط است. البته نظریه کتابداری آموزشی در عین حال که وجوه نظری کارکردهای کتابداری و نقش کتابدار را در انواع کتابخانه‌ها باز می‌نماید، بیشتر تبیین‌کننده روابط حاکم بر رشته است تا پاسخگویی به پرسش‌های جدید درباره پیش‌فرض‌های پذیرفته‌شده، و بیش از حد به وجه نهادی کتابخانه‌ها تکیه می‌کند و شاید یکی از دلایل این تأکید، اثرپذیری از مبانی نظری آموزش و پرورش بوده که علمی هنجارین است؛

ب. نظریه ارتباطی که برپایه نظریه شانون و ویور بنا نهاده شد و با اینکه در مقام یک نظریه جامع همه کارکردهای رشته را نمی‌پوشاند یکی از تأثیرگذارترین دیدگاه‌ها بر کتابداری و اطلاع‌رسانی بوده است که با پژوهش‌های جان باد و دیگران پالایش یافته و مبنای بسیاری از دیدگاه‌های دیگر شده است؛

ج. هدف معرفت‌شناسی اجتماعی مطالعه نظری فرایندهای اجتماعی دانش و تأثیر این فرایندها بر جامعه است. جس شرا با بهره‌گیری از مطالعات و تجربیاتش در مردم‌شناسی و آموزش کتابداری، با تکیه بر این نظریه، ضمن تبیین نقش کتابخانه‌ها و پیشینه‌های مدون در تعامل فرهنگی جامعه، پاسخ علمی به دو پرسش بنیادی “دانش چیست؟” و “چگونه دانش در اجتماع نقش ایفا می‌کند؟” را از ضروریات پیشرفت حرفه و آموزش رشته می‌داند. البته نظریه معرفت‌شناسی اجتماعی شرا به دلیل برخورداری از غنای جریان‌های فلسفی زمان خود هنوز هم نظریه مطرح و راهگشایی است ولی از آنجا که به دو پرسش بالا بسنده می‌کند و از طرح پرسش مهم “هدف دانش چیست؟” خودداری می‌ورزد، شاید نتوان آن را نظریه‌ای تام در رشته و حرفه قلمداد کرد، به‌ویژه اینکه مسئله تضادها و تعارض‌های اصول آرمانی با واقعیات جامعه پساصنعتی در دیدگاه شرا همچنان مبهم و بی‌پاسخ می‌ماند؛

د. پدیدارشناسی هرمنوتیک تأویل یا تفسیر را در مرکز پنج عنصر وجود، ماهیت، ادراک، قصدیت، و خود و دیگری قرار می‌دهد و می‌تواند زمینه‌های بازاندیشی بنیادی را در حوزه کتابداری و اطلاع‌رسانی فراهم سازد. در واقع، پدیدارشناسی هرمنوتیک هستی‌شناسی کتابخانه را مقدم بر بررسی کارکردهای آن دانسته و درصدد ادراک تمام پیش‌فرض‌هایی برمی‌آید که در کار کتابخانه محتوم و بدیهی فرض شده‌اند. هستی‌شناسی کتابخانه مفهوم پیچیده‌ای است و نیاز به توضیح دارد: منظور از هستی‌شناسی کتابخانه شناخت ماهیت درونی و فلسفه وجودی آن است: وقتی بودن در جهان، به تعبیر هایدگری، مشارکت در جهان است، کاربر اطلاعات بودن، پدیده‌ای انفعالی نخواهد بود، بلکه تجربه بخشی از جهان است. از طرفی اطلاعات ویژگی ماهوی دارد و صرفآ یک بسته مادی نیست و نمی‌توان درباره واقعیت (فاکت) [۳۸] ها به مثابه رخدادهای ثابت و تعیین شده و آزمون‌پذیر داوری کرد. باید بیشتر به ماهیت و ویژگی پاسخ‌های کاربران توجه کرد تا به راهکارهایی که در بازیابی اطلاعات جنبه ابزاری دارند. همچنین ادراک، پدیده‌ای عینی و (اُبژه) نیست و در طراحی نظام‌های بازیابی باید به این نکته توجه کرد. عنصر دیگر قصدیت است که به معنی قصدمندی و آگاهی انسان از چیزی است؛ هرگاه عمیقآ قائل به این آگاهی باشیم، نه تنها از “شیء واره‌سازی” کاربران پرهیز خواهیم کرد، بلکه اطلاع‌یابی را فرایندی پویا خواهیم دانست نه عملی که آغاز و پایانی دارد. اینکه انسان‌ها را موجوداتی دارای قصد بدانیم، با عنصر دیگر پدیدارشناسی یعنی رابطه خود و دیگری مربوط می‌شود؛ به این معنا که در محیط اطلاع‌رسانی، کاربر و کتابدار و کتابخانه هریک در قبال دیگری معنا می‌یابند. در واقع پذیرش این اصل که ارتباط در کتابخانه، گفتمانی است و وجه گفت‌وگویی [۳۹] دارد، احتمال خطای ما را که با کاربر نوعی نه به‌عنوان فرد برخورد کنیم و در طراحی نظام‌ها به پرسش‌هایشان پاسخ‌های کلیشه‌ای بدهیم، کاهش خواهد داد. و بالاخره مهم‌ترین عنصر، تأویل یا تفسیر است که فرایندی مرکب از سه رکن مفسر، آفریننده متن، و خود متن است و با نقش ارتباطی رشته که در آن کتابدار، تفسیرگر و رابط بین متن و شخص کاربر است، هم‌خوانی دارد؛

ه. رویکرد تحلیل حوزه [۴۰]: گفته شد که اجتماعی شدن، سیاسی شدن، و فرهنگی شدن بر نظریه‌های طرح شده در کتابداری و اطلاع‌رسانی از جمله رویکردشناختی اثر گذاشت و عام بودن و فارغ از محیط بودن فرایندهای شناختی (که از آن به‌عنوان رویکردشناختی فردگرایانه یاد می‌شود)، به‌تدریج، جای خود را به این دیدگاه داد که شناخت، ماهیتی پویا دارد و وابسته به موقعیت‌های محیط در جهان خارجی است و چون ادراکِ فردی مجزا از سنن فرهنگی نیست و ذهن تحت‌تأثیر تاریخ و فرهنگ شکل می‌گیرد، بنابراین لازم است آن نوع مدل‌سازی که مبتنی بر شناخت قواعد عام حاکم بر ذهن کاربر و رویکردی فردگرایانه است، با توجه به ابعاد اجتماعی فرایندهای شناخت متحول شود، یعنی برای طراحی نظام‌های بازیابی اطلاعات در برنامه‌ریزی‌های کاربرمدار از رویکردی استفاده شود که ناظر بر شناخت رفتارهای کاربران در بافت و زمینه اجتماعی و در حوزه موضوعی خاصشان باشد. به عبارتی پیش از طراحی هر نظام اطلاع‌رسانی، مشخص شود که سازوکارهای زیربنایی رفتارهای اطلاعاتی کاربران در حوزه‌ای خاص (مثلا پزشکی، فیزیک، کتابداری، ادبیات، و یا هر حوزه موضوعی دیگر) چیست؟ ساختار و سازماندهی دانش مربوط به آنان چگونه باید باشد؟ افرادی که متعلق به یک حوزه و یک زمینه موضوعی هستند، از چه الگوهای مشارکتی استفاده می‌کنند؟ چه فرهنگ خاص و مشترکی دارند؟ زبان و قالب‌های ارتباطی‌شان چیست و نظام‌های اطلاعاتی و معیارهای ربط مورداستفاده‌شان کدام است؟ بنابراین، ماهیت این رویکرد کارکردگرایانه است و حوزه‌های دانش را نه به معنای رشته علمی [۴۱] بلکه به معنای جامعه‌هایهم‌اندیش و هم‌کلامی می‌داند که بخش‌هایی از اجتماع هستند و در تقسیم کاری که در اجتماع صورت می‌گیرد، خود را عهده‌دار کار خاصی می‌دانند. البته، رویکرد تحلیل حوزه رویکردی است که گرچه به‌درستی تبیین نشده و در دهه ۹۰ در رشته‌هایی چون آموزش و پرورش، روان‌شناسی، زبان‌شناسی، و فلسفه علم در حال ظهور است، اما جای پاهای محکمی در مبانی نظری اطلاع‌رسانی دارد؛ و نه تنها اطلاع‌رسانی را علمی اجتماعی می‌داند بلکه آن را با ابعادی از روان‌شناسی اجتماعی، جامعه‌شناسی زبان، جامعه‌شناسی دانش، معرفت‌شناسی اجتماعی، و جامعه‌شناسی علم مرتبط و همسو می‌داند.

چالش‌ها و چشم‌اندازهای فلسفی

تحلیل تاریخ اندیشه و تأملات نظری صورت گرفته در رشته کتابداری و اطلاع‌رسانی، چند نتیجه و نکته مهم را آشکار می‌کند:
۱. با وجود ضعف پژوهش‌های بنیادی و قبض و بسط‌های‌های عمیق و غالبآ حاد اهل نظر و عمل در این رشته، تلاش‌های کتابداران و اطلاع‌رسانان و پژوهشگران و آموزشگران این حوزه در حفظ میراث‌های فرهنگی، تدوین انواع مکانیزم‌های دستیابی به اطلاعات، و تعهدورزی در قبال دانش بشری تحسین برانگیز بوده و شواهد و نشانه‌ها برای امیدواری به آینده بسیار است؛
۲. برخلاف دهه‌های نخستین قرن بیستم، اصول عقاید این رشته و حرفه در حال حاضر بیشتر مبتنی بر پژوهش است تا آرمان‌گرایی صرف؛ و در کنار اصول اخلاقی تنظیمی سازمان‌هایی چون انجمن کتابداری امریکا و دیگر نهادها (که نکات قابل انتقاد بسیار دارد)، تلاش‌هایی برای تبیین مبانی نظری و فلسفه اخلاق حرفه صورت گرفته و می‌گیرد که مباحث مربوط به حکمت عملی [۴۲] و پراکسیس و نظریه ارزش‌ها از جمله آنهاست. همین که مفاهیم فلسفی این رشته در چارچوب‌هایی منسجم و نظام‌مند تدوین نشده و عالمان غربی، درباره فلسفه آن با احتیاط می‌گویند و می‌نویسند در عین حال که با ضعف نظریه‌ها و اختلاف‌نظرها درباره رابطه کتابداری و اطلاع‌رسانی بی‌ارتباط نیست، می‌تواند نشانه دقت و صداقت عالمانه و واقع‌بینی اندیشمندانی باشد که از اهمیت نظریه‌پردازی و سهل‌الوصول نبودن آن آگاهند و بر هر نظر و کشف و شهود نام نظریه و فلسفه نمی‌نهند. از این‌رو، آنچه در حال حاضر مباحث نظری کتابداری و اطلاع‌رسانی قلمداد می‌شود، بیشتر مطالعاتی درباره زیربناهای فلسفی این رشته “بین رشته‌ای” و نوعی تبارشناسی اندیشه‌ها در زمینه دانش، اطلاعات، خدمات اطلاع‌رسانی، و مدیریت این خدمات است و با وجود تفاوت دیدگاه‌ها در این مطالعات، به جرأت می‌توان گفت تا زمانی که تکثر اندیشه‌ها بر تلاش روشمند و نقد هوشمندانه استوار باشد، جای نگرانی نیست. در واقع، آنچه مایه نگرانی و خطرناک است، شتابزدگی و اندیشه غیرانتقادی، و ثبت و اشاعه فرضیه‌های درخشان بدون ورود به عرصه نظریه‌پردازی و پذیرش ملزومات آن (یعنی کار و تلاش روشمند و غالبآ محنت بار در کشورهای کمتر توسعه یافته)، و عدم‌رعایت اصول و روش‌شناسی پژوهش است؛
۳. تدوین فلسفه کتابداری و اطلاع‌رسانی در قالب نظریه(ها)ی خلاق و جامع، به عوامل زمینه‌ساز بسیاری نیاز دارد که از جمله مهم‌ترین آنها مطالعه دقیق و شناخت فلسفه علم از دیرباز تا زمان حاضر است. این که بدانیم دانش‌های بشری از زمان یونان باستان چرا و چگونه تقسیم‌بندی شدند و شکل‌گیری رشته علمی به مفهوم امروزی چه مراحلی را طی کرده و منشأ شاخه شاخه شدن و به تخصص گراییدن علم‌ها و کل‌نگری‌های فلسفی چه بوده است، و همین که بدانیم پدیده شگفت‌انگیز بین رشته‌ای شدن علوم و دانش‌ها از قرن بیستم به بعد چگونه و برپایه چه متغیرهای اجتماعی و تاریخی و اقتصادی و فناورانه شکل گرفته است نه تنها ما را از خطر غرق شدن در جزئیات درخت دانش، و غفلت از جنگل نجات می‌دهد، بلکه یاری‌مان می‌کند از مبانی نظری دیگر علوم و رشته‌ها به‌گونه‌ای بهره گیریم که تعامل ما با آنها به خلق نظریه‌های درون‌زاد در رشته منجر شود و ما را از خودباختگی و وابستگی ایمن بدارد. در قرون ۱۷ و ۱۸ عقل‌گرایی به همت دانشمندان و فلاسفه‌ای چون دکارت، اسپینوزا، و لایبنیتس، و تجربه باوری به مدد پژوهش‌ها و آثار جان لاک، برکلی، و هیوم بر فرهنگ غرب حاکمیت یافت. اولی قائل به اصالت اندیشه و منطق قیاسی و دومی معتقد به اصالت تجربه حسی در هدایت پژوهش‌ها بود. طبعآ تأکید عقل‌گرایان بر ایده‌ها و نظریه‌ها، و تأکید تجربه باوران بر داده‌ها و روش استقرایی بود. این دو دیدگاه بنیادگرا به همت کانت در اواخر قرن ۱۸ متحول شد و به تدوین فلسفه انتقادی انجامید که قائل به تلفیق تفکر و تجربه حسی با استفاده از روش انتقادی بود. از قرن ۱۹ به بعد روایت‌های جدید و متحول شده سه دیدگاه عقل‌گرا و تجربه‌باور و فلسفه انتقادی یعنی فلسفه نظری، پوزیتیویسم، و پراگماتیسم مبنای تنظیم و تدوین بسیاری از مکاتب و نظریه‌ها در علوم و هنرها گردید. در کتابداری و اطلاع‌رسانی نیز به گواهی تاریخ و تجربه، شناخت سیر تکوینی تاریخ علم و فلسفه در تکوین نظریه‌ها نقش داشته و می‌تواند راهگشای کتابداران و اطلاع‌رسانان در یافتن شاهراه‌ها و مسیرهای فرعی رشته باشد و مثلا مشخص کند در تمام ادوار تاریخی، کدام‌یک از رویکردها و نظریه‌ها و یا کدام بخش از فعالیت‌های رشته از مکاتب علمی و فلسفی متأثر یا نسبت به آن بی‌تفاوت بوده است. تنها در این‌صورت است که می‌توان در قبال تنش‌های معرفت‌شناختی (بین رشته‌ای) عالمان علوم طبیعی و علوم انسانی و اجتماعی موضعی سازنده [۴۳] و آگاهانه اتخاذ کرد و به مدد نقد و تفکر انتقادی پایه‌های نظریه رشته را محکم کرد. خوشبختانه سیر پیشرفت علوم جدید و فناوری‌های نوین در جهت پر کردن شکاف‌های ارتباطی و تنش‌های معرفت شناختی است، و جا دارد در قبال تحولات جدید آغاز هزاره سوم، روشی تعاملی در پیش گیریم و با انجام پژوهش‌های کمی و کیفی اصیل درباره مسائل بنیادی رشته، زمینه‌های نظریه‌پردازی‌های درونزاد را در رشته و حرفه فراهم سازیم.

برگرفته از: باشگاه اندیشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *